حمید مهاجرانی
به نظرم رسید مقداری در مورد مطلبی که برادر و
دوست بزرگوارم، آقای زعفرانی در شماره ی قبلی نبض
در نقد فیلم قلاد ههای طلا نوشته بودند ایراد نظر کنم.
مطالبی که ایشان فرمودند را از دو جهت بررسی
می کنم:
1 - اول ای نکه چه فیلمی ارزش هنری ندارد و
حقیقتا به چه فیلمی می توان انگ سفارشی بودن زد و
ای نکه تمایز دو اثر ،که هر دو از نظر هنری ضعیف اند
اما یکی برآمده از التهاب درونی و مشکلات خالق بروز
کرده و دیگری از فلان مجرا به او تحمیل شده تا آن
را بسازد )توجه کنید بسازد و نه خلق کند( چگونه
ممکن است.
به واقع ارز شگذاری هنر نسبی بوده و نم یتوان آن
را مطلق بررسی کرد. چه بسا یک تابلوی نقاشی برای
اشخاص با جغرافیای مکانی و زمانی و حتی اعتقادی،
تفسیر به هنر مختلفی داشته باشد. اما ابزاری که حتما
شاغول مناسبی برای اعتبار درج هی هنری به یک اثر
است ؛ تطبیق آن بر ماهیت و روح انسانی است که شاید
بتوان از آ نچه مد نظرم است از واژه ی «علم حضوری »
استفاده کرد. این یعنی متر هنر فقط هنرمندان نیستند
و البته که آنان نیز هستند. شاهد این حرف هم مسعود
کیمیایی است که به تازگی در برنامه ی هفت اعلام کرد
که نقاشی را به خاطر سبکی خاصی که دارد و در عموم
مخاطب ندارد کنار گذاشته است.
ما به ازای این مطلب نیز در مورد این فیلم صدق
می کند یعنی رضایت مخاطبین از قلاده ها و همچنین
تعریف و تمجیدهایی که از اهل هنر در این مورد
شنیده می شود. )به عنوان مثال اهدای جایزه ی بهترین
کارگردانی جشنواره فیلم فجر به ابوالقاسم طالبی
توسط پرویز شیخ طادی،کارگردان روزهای زندگی (
مگر می شود فیلم فایو از کیارستمی را هنری دانست و
آن وقت این را یک ب یهنری تلقی کرد.
دوم مگر م یشود صرف ای نکه در یک فیلم از یک
یا چند ارگان استفاده شود )تازه نه از آن تعریف و
تمجیدی بلکه از آن انتقاد شود( به آن سفارشی گفت.
و بر فرض سفارشی بودن اثر مگر م یشود به آن ایراد
وارد کرد )دلیل این مطلب را در سوم می گویم.(
اخیرا مد شده که به هر فیمی که خوشمان نیامد و
احیانا با گفتمان فلان ارگان و فلان فرد هم سازگاری
دارد برچسب سفارشی بزنیم و این تجربه ی تازه ای
هم نیست. فیلم تهران- طهران که اپیزود دوم آن
را مهرجویی ساخته بود و فیلم تازه اش نیز «نارنجی
پوش » از این نظر مورد حمله است و کسی نیست
بگوید که مهرجویی و سفارشی! کسی که در زمان
استبداد محمدرضا شاه فیلم گاو را م یسازد و از
جبهه ی روشنفکر آن زمان است. خیر بهتر است در
این مورد بر مدار منطق و مدرک سخن برانیم.
سوم اساسا چه زمانی برای کسی دغدغه ایجاد
می شود و اگر بشود چه معیاری وجود دارد که بگوییم
دغدغ هی اوست یا فشار روانی گروهی دیگر. البته این
سوال ب یپاسخ است اما اگر مبنای عملمان را حسن ظن
گذاشته و به صحبت های خود فیلمساز اعتماد کنیم نه
تنها در این مورد دغدغه داشته بلکه دیگران او را تحت
فشار گذاشتند که این فیلم را نسازد.
-2 اگر هنر با این غلظتی که از آن تعریف م یکنید
باشد و معتقد به « هنر برای هنر » باشیم باید گفت که
این حقیقت گونه ایست که ما را با آن فریفت هاند و حداقل
در سینما تا جایی که بنده می دانم در هیچ کجای جهان
با آن صرف یک اثر هنری برخورد نم یکنند. سینمای
آمریکا که بزر گترین سینمای جهان محسوب م یشود
و تقریبا از ابتدای شک لگیر یاش تا کنون ، به جز چند
جریان کوچک مستقل که زود هم نابود شدند، چنین
دیدی به هنر نداشت هاند و اصولا نمی شود چنین باشیم.
مرحوم علی شریعتی در یکی از سخنرانی هایش که
در کتاب «خودآگاهی و استحمار » به چاپ رسیده
می گوید: ” در سال 618 هجری مغول به ایران حمله
می کند . کتابی هست درست مال همین سال که
مغول آمده بلخ را نابود کرده ، و تمام شمال را غارت
کرده ، تمام ایران را در یک لجه خون غرق کرده . این
کتاب ، مال همین سال است ، خود نویسنده می گوید
که من همواره دارم در می روم ، مغول این جا آمده
و ما همگی داریم در می رویم . در چنین وضعی ، در
حال فرار دارد کتاب ]شعر[ خود را می نویسد ! کتاب
چیست ؟ - بی غیرتی واقعاً تا کجا و خاطر جمعی (
تا به کی - !) قصیده می نویسد ، مثلاً صد سطر ؛ در
این قصیده ، کلمات را طوری جا داده که وقتی مثلاً به
آن شکل می خواند ، شعری در می آید در مدح فلان
خوان ! وقتی که به این می خوانی غزلی ظهورمی کند
در وصف یک کس دیگری . این کار اسمش « صنعت
مطیر » است – از طیر یعنی مرغ– یعنی صنعت
مرغی !
بعد وقتی که کلمات را به شکل « درخت » می
خوانی ، یعنی کلمات را در شاخ و برگ یک درخت
قرار می دهی ، می شود یک رباعی در وصف آقا ! این
هم « صنعت مشجر » است – شجر یعنی درخت –
یعنی صنعت درختی ! یا اگر کلمات را به شکل خری
یا گاوی بخوانی مثلاً شعری می شود در وصف فلان
خاقان ، حالا حساب کنید که چه قدر وقت لازم است
، و چه استعدادی تا یک آدم ، هفت ، هشت قصیده و
غزل و رباعی و حماسی را در شکم یکدیگر جا بدهد و
باآن ، این صنایع مختلف را به مردم عرضه کند .آخر
، خیلی نبوغ هم می خواهد تا آدم قصیده ای بگوید
که مثلاًکلمه دوم بیت اولش ؛ کلمه بیستم بیت دوم
یک غزل و کلمه ی یازدهم مصراع هفتم یک رباعی و
کلمه ی سوم مصراع هفتم یک حماسی باشد )آن هم
هر کدام با یک وزن خاصی و هر کدام با یک مضمون
خاصی !( خوب آخر ! فایده این کار چیست ؟ همین
که « ما اینیم ! » در کجا؟ و کی؟ در موقعی که چنگیز
دنبال سرش کرده ، و مدام می کشد و می سوزاند ،
و این بابا دارد در می رود . ببین آدمی به چه صورتی
در می آید . این شاعر ، تبدیل شده به یک قربانی
استحمار)شعراستحمارش کرده( ”